1. رانندگی کردن واقعا اعصاب و حوصله میخواد، قبلا فکر میکردم اگه ماشین دستم بیفته دیگه دلم نمیخواد از جاده بیام بیرون الان از بیمارستان تا خونه فقط دلم میخواد زودتر برسم و از جاهای خلوت برم
2. دیروز رفتم مطب استادمون و براش توضیح دادم چی شده، از دوران فیزیوپات در جریان بود که من متاهلم و مشکل دارم با اون نامرد. کلی هم بهم توصیه کرد که جدا شم ولی من نتونستم. الان هم که تقریبا یه ساله جدا ازش زندگی میکنم ولی هنوز طلاق رسمی نگرفتیم، تو کل این دوران هم کلی هم دادگاه و اینور اونور رفتم ولی هنوز مونده، فعلا یه داروی سبک با دوز خیلی کم شروع کردیم و قرار شد واسه رواندرمانی هم وقت بگیرم. بیشتر حس میکنم به رواندرمانی نیاز دارم تا دارو. یعنی اون افسردگی رو زیاد تو خودم حس نمیکنم ولی از یه چیزی که خودم هم نمیدونم رنج میبرم
3. انقدر استاد روانمون رو دوست دارم که خدا میدونه، مهربون، خودمونی، باسواد، پر انرژی و پر حوصله و حسابی هم واسه مریضاش وقت میذاره. شاید بخوام در آینده متخصص روان بشم.